رنگین کمان
|
عارفی شبی از یک خواب آرام وسنگین بیدار شد. نور مهتاب داشت فضای اتاقش را پر می کردیک فرشته همچون زنبقی شکوفا داشت در یک کتاب طلایی چیزی می نوشت آرامش زیاد عارف را گستاخ وبی پروا کرده بود.به فرشته گفت :چی می نویسی!؟ فرشته سرش را بر گرداند وبا چهره ای که تمام زیبایی های عالم را در بر داشت گفت:نام کسانی را که عاشق خداوند هستند. عارف گفت نام من هم هست؟فرشته نگاهی کرد وگفت نه! عارف با ناراحتی گفت ولی من عبادت کرده ام نام من را هم بنویس. هر چند من عاشق یکی از بندگان او هستم اما هیچگاه خدا را فراموش نکرده ام فرشته ناپدید گشت وشب بعد با نوری درخشانتر باز گشت. عارف را صدا زد دفترش را باز کرد ونشان او داد.وگفت این نام کسانی است که خداوند عاشق آن هاست. نام عارف برهمه آن ها پیشی داشت
[ چهارشنبه 89/10/15 ] [ 10:16 عصر ] [ هیوا ]
[ نظر ]
|
|
[ طراح قالب : پیچک ] [ Weblog Themes By : Pichak.net ] |