نفست را به باد بسپار
تا عطر خوش لبانت را
در هوای ابری عشقم
به ساحل دلم
برساند
تا باز دوباره مزه ی عشقی سوزان را
در کنار این ساحل بی پایان
و دریای خروشان
بر خاطرم داغ زند
آفرودیت شب زیبایی بود
ان شبی را که در ان حس کردم
دل من پر زد و سویت امد
ان شبی کز سر شب تا به سحر
بلبل باغ دلم نغمه برایت میزد
هیچ یادت هست ؟
ان شبی را که در دیدگانت چه تب الود چه مست
رفت تا عمق دلم را کاوید
حالیا رفته ای و باز منم
که به یاد تو و ان عشق عزیز
رفته ام باز به ان نقطه به شب
رفته ام تا که بجوی دل پر مهرت را
رفته ام تا که بجویم نور پر مهر سیه چشمت را
ولی افسوس که دیگر حتا
سایه ای زان رخ پر مهر توام نیست که من بسپارم
به هوایش دل !
یک نفر با آن سه تار کهنه اش
روزهایم را دوباره رنگ زد
شعرهای بی صدایم را که دید
پا به پاشان شعر شد ، آهنگ زد.......